جدول جو
جدول جو

معنی بغل کش - جستجوی لغت در جدول جو

بغل کش
زمین مرتفع و سربالا، راه کنار و گوشه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بغلک
تصویر بغلک
غده یا دملی که در زیر بغل پیدا شود، تریز جامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پل کش
تصویر پل کش
بیل پهن با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن می بندند و یک نفر دسته را می گیرد و یک نفر سر ریسمان را و با آن زمین شیار کرده را پل کشی می کنند، گراز، بنکن، بنگن، فه، کتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاکش
تصویر بلاکش
کسی که همیشه دچار رنج و سختی و بلا باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم کش
تصویر غم کش
غم خوار، غمناک، اندوهگین
فرهنگ فارسی عمید
خدمتکاری که جامه ها با خود گرفته در جلورود و آنرا در عرف حال توشکچی گویند. (آنندراج). خادمی که بغچه برمیدارد. (ناظم الاطباء). نوکری که بغچه بستۀ اربابش را میبرد. (از فرهنگ نظام) :
حاجب درگاه ز دیوان بار
شد بسوی بغچه کش و چتردار.
امیرخسرو (از آنندراج) (فرهنگ نظام).
متکا در گله با سندلی این معنی گفت
که تویی بغچه کش و تکیه بمن دارد یار.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(نَچَ)
بلاکشنده. متحمل بلا. مبتلی به بلیه. (فرهنگ فارسی معین). مردم رنجبر مبتلی به بلیه. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(دَرْ زَ / زِ شِ کَ)
میل کشنده. کسی که میل در چشم کسی کشد. آنکه با کشیدن میل گداخته بینایی از چشم کسی بگیرد:
میل کش چشم خیالات شو
کندنه پای خرابات شو.
نظامی.
و رجوع به میل کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
رمّال. (ملخص اللغات حسن خطیب). رجوع به رمال و رمل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
حمل کننده غله از جایی به جایی. کشندۀ غله: میّار، غله کش از جایی به جایی. (منتهی الارب). شتران غله کش. ستور غله کش
لغت نامه دهخدا
(لَ/ لِ کَ / کِ)
مرکّب از: بیله + کش، چوب خرد سرپهن که بدان گل از بیل بسترند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار که در 12 هزارگزی باختر شهسوار و 3 هزارگزی جنوب راه قدیم شهسوار به رامسر واقع شده. دامنه ای است معتدل و مرطوب و مالاریایی که 555 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه لنگرود و محصولش برنج و مرکبات و چای میباشد. شغل اهالی زراعت است و این محل دارای دبستان و کارخانه برنج کوبی و چند باب دکان میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
کشنده و حمل کننده لعل:
خنده زنان از کمرش لعل ناب
بر کمر لعل کش آفتاب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ نَنْ دَ / دِ)
باردار. حامل. آبستن
لغت نامه دهخدا
(بَرْ رَ کُ)
دهی از دهستان دشت آب بخش بافت شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 250 تن. آب آن از قنات و محصول آن حبوب است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بغلک
تصویر بغلک
تریز جامه، گرهی که در زیر بغل مردم بهم رسد و دیر پخته شود عروسک
فرهنگ لغت هوشیار
از بازیکنان تیم فوتبال و جزو گروه حمله است که در قسمت چپ زمین فعالیت می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغل بر
تصویر بغل بر
کنار کناره لب حاشیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغچه کش
تصویر بغچه کش
نیفه کش پتیره کش خادمی که بغچه را حمل کند
فرهنگ لغت هوشیار
ستمکش آزار خوی متحمل بلا، رنجبر سختی کش. فردی که دچار رنج و سختی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
کارگری که در ساختمانها درزهای آجرها و سنگهایی را در نمای بنا بکار رود باسیمان ساروج و مانند آن پر کند
فرهنگ لغت هوشیار
نام یکی از انواع لالها که در آن زاویه ضلع مقابل بقاعده نخی که دارای مقطع مثلث متساوی الساقین است منفرجه باشد، یا بغل شش بری. تهیه (بغل شش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کش
تصویر باد کش
باد شکن، داروئی است که نفخ شکم را بنشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غله کش
تصویر غله کش
حمل کننده غله از جایی بجایی کشنده غله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعل کش
تصویر لعل کش
لالکش حمل کننده لعل
فرهنگ لغت هوشیار
رنجبر، زجردیده، زجرکشیده، سختی کش، متحمل، محنت کش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دفعه ی اول، بار اول
فرهنگ گویش مازندرانی
حمل کننده ی سرشاخه ها
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمتی از زمین های کشاورزی کته پشت آمل را گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای شهر عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
آستین اضافی که در مزارع به دست کشند، فنی در کشتی، تندیر مال
فرهنگ گویش مازندرانی
خاک انداز، وسیله ای برای جابه جایی آتش و خاکستر گرم و خاشاک
فرهنگ گویش مازندرانی
وسیله ای جهت جا به جا کردن خاکستر، مسیر مستقیمی که گاو به هنگام شخم زدن طی کند
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ی کوه، جاده ی مالرو، زن باره، سرک کشیدن به جایی
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفندی که از گله خارج شود و چرای انفرادی نماید، اریب، راه
فرهنگ گویش مازندرانی